چشتون روز بد نبینه! یه شب تو خوابگاه که واسه نمازصبح (تففف به ریا‏!!‏‏)‏ بیدارشدم هم اتاقیمو بیدار کردمو خودم زودتر رفتم دستشویی،اونجا که بودم صدای دستگیره ی در بخش میومد انگار که یه آدم کوتوله تلاش میکنه درو بازکنه نگو گربه اس!‏ برگشتنی دوستم رفت که وضو بگیره یهو از اون طرف گربه رو توآشپزخونه دیدم در وضوخونه روبستم وبه دوستم گفتم نیا بیرون!‏‏(میخواستم گربه رو بیرون کنم‏،میترسیدم 5صبحی جیغ بزنه)‏ یهو دوستم با بغض و کلشو آورد بیرون و تی آشپزخونه رو تو دستم دید وگفت: سم!! گفتم چی شده؟؟ گفت:با جن ها داشتی دعوا میکردی ومیخواستی منو نجات بدی؟!!‏ ترمیناتور0‏_‏0 جنگ ستارگان‏)‏‏)‏‏)‏: سازمان حمایت از جن گیرها‏@‏-‏@و درنهایت من *_*