آغا من هي مي گفتم اين گودزيلا ها (دهه80)كه مي گن مگه چجورين آخه خدارو شكر ما توي فاميل نداريمشون خدا صبر بده به اونا كه دارن. بعد از زلزله همه جمع شده بودن توي كوچه موقع اذان صبح از بلندگوي مسجد صداي اذان اومد يكي از اين گودزيلاها با صداي بلند گفت اشهدمون رو خوندن بريم ديگه كپه مرگمون رو بزاريم.هيچي ديگه دو روزه ميريم شهرداري بيان كوچه شخم زده ما رو اسفالت كنن اوناهم مي گن ما وقت نداريم تصميم گرفتم امروز برم جهاد كشاورزي بذر گندم بخرم بيام بكارم