دیشب داشتم زیر پتو رمان می خوندم بعد یه جاش خنده دار بود حالا منم زیر پتو داشتم می پکیدم یه صدا های ی مثل / اِه اِه اِه.اینجوری ازم میومد حالا بابا مم جَو گرفتَسِش اومده سرمو بقل کرده می گه / عیب نداره یه تابلو با دوتا استکان بود دیگ تموم شد( صبح با لانچیکو جو گرفتم زَدم تابلو عکسو با استکان چایارو زدم شکستم) من/ بابا ......خخخخخخ...... اینجا رمانه خی.خخخخ.لی ...خخخخ خنده داره . بعدم عینهو خر شرک نگاش کردم هیچی با همون لانچیکوم پکوندم والا عصاب مصاب ندارن مردم^____^