پسرعمه:آقاي مجري شما منو بيشتر دوس داري يا ماشين عباس آقا رو؟ مجري:معلومه كه تو رو بيشتر دوس دارم چطور مگه؟ پسرعمه:آخه زدم ماشين عباس آقا رو تركوندم نگران بودم منو دعواكني،يه اشتباه محاسباتي بود ميخواستم ببينم از اگزوزش آتيش مياد بيرون يانه؟ مجري:خدايا يه قدرتي به من بده اين بچه رو نزنم! پسرعمه:خدايا يكم بيشتر بهش قدرت بده هنوز نميدونه خود عباس آقا هم تو ماشين بوده.