انوشیروان گفت هر کس جمله حکیمانه ای بگوید به او صد سکه خواهم داد روزی پیرمردی را دید که در حال کاشتن نهال زیتونی است شاه از پیرمرد پرسید : تو با این سن به چه امیدی این نهال را میکاری پیرمرد گفت دیگران کاشتند و ما خوردیم ما میکاریم تا دیگران بخورند شاه از جمله ی او خوشش امد و به او صد سکه داد پیرمرد خندید شاه پرسید چرا میخندی پیرمرد گفت زیتون بعد از بیست سال ثمر میدهد ولی برای من همین الان ثمر داد شاه به او صد سکه دیگر داد پیرمرد باز خندید و شاه گفت این بار چرا میخندی پیرمرد گفت زیتون سالی یکبار ثمر می دهد ولی نهال من دو بار ثمر داد شاه دستور داد صد سکه دیگر به او بدهند پیرمرد باز هم خندید شاه گفت : زهر مار نکبت عن قضیه رو در اوردی